خدا و گنجشک

ساخت وبلاگ
                                                                                    منبع: سایت فرارو ایران طی یک حمله گسترده پهپادی و موشکی در بامداد روز یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳ به اسرائیل، اهدافی را در سرزمین های اشغالی منهدم کرد. نیویورک‌تایمز از قول دو مقام اسرائیلی: گزینه پاسخ نظامی اسرائیل به ایران پس از تماس بایدن و نتانیاهو کنار گذاشته شد ۲۶ فروردین ۱۴۰۳ ۱۵:۱۴ به گفته دو مقام اسرائیلی، کابینه جنگی اسرائیل امروز بعدازظهر تشکیل جلسه خواهد داد تا در مورد چگونگی واکنش به حمله ایران گفتگو کند. آنها گفتند که گزینه پاسخ احتمالی - حمله تلافی جویانه ای که برخی از اعضای کابینه پیشنهاد کرده بودند - پس از گفتگوی تلفنی نخست وزیر بنیامین نتانیاهو با بایدن در روز شنبه کنار گذاشته شد. مقامات در مورد محتوای تماس بین رهبران توضیح بیشتری ندادند. / انتخاب رئیسی: هر گونه ماجراجویی جدید رژیم صهیونیستی با پاسخ سنگین‌تری مواجه خواهد شد ۲۶ فروردین ۱۴۰۳ ۱۲:۲۶ رئیس جمهور در پی عملیات سپاه پاسداران علیه رژیم صهیونیستی در پیامی تصریح کرد: اینجانب به پیروی از رهنمود‌های رهبر معظم انقلاب اسلامی و به پشتوانه حمایت ملت سرافراز و نیرو‌های مسلح مقتدر ایران اسلامی تاکید می‌کنم که هر گونه ماجراجویی جدید علیه منافع ملت ایران با پاسخ سنگین‌تر و پشیمان‌کننده مواجه خواهد شد. سرلشکر سلامی: رژیم صهیونیستی حمله کند از مبدا ایران پاسخ می‌گیرد ۲۶ فروردین ۱۴۰۳ ۱۲:۲۵ سرلشکر حسین سلامی در گفت‌وگویی تاکید ک خدا و گنجشک...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا و گنجشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7amin91d بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:10

ترجمه: سیدمحمدعلی رضوی اشاره:  متن زیر نوشتاری است که به‌وسیله علی‌محمد الصلابی به رشته تحریر آمده  و به‌طورکلی  بازتاب‌دهنده عقاید و اندیشه اهل سنت در مورد امام مجتبی(ع) است. این متن از پایگاه اینترنتی شبکه الجزیره قطر به مناسبت میلاد کریم اهل‌بیت از عربی به فارسی ترجمه گردیده است. روشن است که این متن دارای مطالبی است مترجم آن‌ها را تائید نمی‌کند، اما درعین‌حال این متن را به دلیل اینکه تا حدودی بازتاب‌دهنده جایگاه سید جوانان اهل بهشت در میان امت اسلامی است، در خورد توجه می‌شناسد. اینک متن برگردان مقاله تقدیم نگاه‌های کریمانه کریم اهل‌بیت(ع): در چهارچوب طرح در حال انجام ما برای شناسایی مهم‌ترین نقاط و ایستگاه‌های تاریخی امت سرافرازمان، لازم بود از شخصیت و عصری صحبت کنیم که پژوهشگران از مطالعه آن غافل مانده‌اند و خوانندگانی از فرزندان امت، از سیره او غفلت ورزیده‌اند. و این  سیره و عصر پنجمین خلیفه راشدین حسن بن علی بن  رضی‌الله‌عنه است. خواننده از ضعف یادآوری و بازخوانی از شرح‌حال و عملکرد خلیفه پنجم حسن بن علی در حافظه امت تعجب می‌کند همان‌گونه که از کوتاهی در فقه و طرح بزرگ اصلاحی او در فرهنگ ما تعجب خواهد کرد. در رنسانس ملت‌ها یکی از عوامل موفقیت، توجه به گذشته برای بهره‌برداری حال و پیش‌بینی آینده آن‌ها است ، تاریخ - همان‌طور که می‌دانیم - حافظه امت و مخزن تجربیات و دانش اوست. ذهن ظاهری و پنهانش، خزانه ارزش‌ها و کردارهایش و شالوده شخصیتش که در اعماق تاریخ و در امتداد زمان است. امام حسن مجتبی(صلوات‌الله‌علیه و آله و سلم) دارای سیره‌ای است که اگر اعماقش کاوش گردد، و جانشینان به‌حق او دارای تاریخ غنی و بزرگ است، و امت او دارای تاریخی برجسته‌ی در خدا و گنجشک...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا و گنجشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7amin91d بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 19:47

متن کامل شعر((علی ای همای رحمت)) که به مناجات نامه شهریار نیز مشهور است: علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ما سوا فکندی همه سایه همارا دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من بخدا قسم خدا را بخدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سرچشمه بقا را مگر ای سَحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را برو ای گدای مسکین درخانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیرتست اکنون به اسیر کن مدارا بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند بعالم شهدای کربلا را چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که میتواند که بسر برد وفا را نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت چه پیامها سپردم همه سوزدل صبا را چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را چه زنم چو نای هردم ز نو ای شوق او دم که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا "شهریار،مناجات نامه خدا و گنجشک...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا و گنجشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7amin91d بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 19:47

یکی از بزرگان عرب برای مهمانی نزد امام حسن مجتبی علیه السلام رفت و موقعی که سفره پهن کردند تا شام بخورند،یک دفعه مرد اظهار غصه و ناراحتی کرد و گفت: من چیزی نمی‌خورم. امام حسن-علیه السلام- به او فرمود: چرا چیزی نمی‌خوری؟ آن مرد عرض کرد: ساعتی قبل فقیری را دیدم اکنون که چشمم به غذا می‌افتد به یاد آن فقیر افتادم و دلم سوخت. من نمی‌توانم چیزی بخورم مگر این‌که شما دستور بدهید مقداری از این غذا را برای آن فقیر ببرند. امام حسن-علیه السلام- فرمود: آن فقیر کیست؟ مرد عرض کرد: ساعتی قبل که برای نماز به مسجد رفته بودم، مرد فقیری را دیدم که نماز می‌خواند. بعد از این که وی از نماز فارغ شد، دستمالش را باز کرد تا افطار کند. شام او نان جو و آب بود. وقتی آن فقیر مرا دید از من دعوت کرد که با او هم غذا شوم ولی من‌ که عادت به خوردن چنان غذای فقیرانه‌ای نداشتم،دعوت وی را رد کردم، حالا، اگر می‌شود مقداری از این شام خود را برای وی بفرستید. امام حسن مجتبی-علیه السلام- باشنیدن این سخنان گریه کرد و فرمود: او پدرم، امیرمؤمنان و خلیفه مسلمان علی-علیه السلام- است، او با اینکه بر سرزمینی بزرگ حکومت می‌کند، مانند فقیر‌ترین مردم زندگی می‌کند و همیشه غذای ساده می‌خورد. آیت الله شهید دستغیب/آدابی از قرآن/ص۲۸ خدا و گنجشک...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا و گنجشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7amin91d بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 19:47

شهر یک جاده پر از نعش، به دامان دارد ساعت انگار سوی فاجعه، فرمان دارد آسمان، واقعه در واقعه غم می بارد و زمین اشک از این داغ، به چشمان دارد باز گلزار شهیدان بگشاید آغوش که چنین حادثه در حادثه، مهمان دارد زخم اگر چند عمیق است، ولی می دانم زخم دلتنگی این طایفه، درمان دارد صبح خواهد شود و صاحب خون می آید دل به باز آمدن روشنی ایمان دارد این غزل، بابت همدردی «کابل» باشد که به دل، داغ به خون خفتن «کرمان» دارد  شاعرافغانستانی: شریف عظیمی خدا و گنجشک...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا و گنجشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7amin91d بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 22:15

بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آن‌ها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر می‌کرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمی‌افتد. پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهن‌ها را از او پس بگیرد. اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهن‌ها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهن‌ها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهن‌های تو را در گوشه‌ای از انبار نگه می‌داشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهن‌ها را خورده است.مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیله‌ای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت:  بله، من هم شنیده‌ام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم. دوست بازرگان با خود فکر کرد حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده و تردید را از او دور کنم. بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. اما زمانی که از خانه او خارج می‌شد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت.  دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود، گفت: خدا و گنجشک...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا و گنجشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7amin91d بازدید : 35 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 12:44

بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آن‌ها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر می‌کرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمی‌افتد. پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهن‌ها را از او پس بگیرد. اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهن‌ها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهن‌ها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهن‌های تو را در گوشه‌ای از انبار نگه می‌داشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهن‌ها را خورده است.مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیله‌ای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت:  بله، من هم شنیده‌ام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم. دوست بازرگان با خود فکر کرد حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده و تردید را از او دور کنم. بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. اما زمانی که از خانه او خارج می‌شد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت.  دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود، گفت: خدا و گنجشک...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا و گنجشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7amin91d بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 ساعت: 15:23

بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آن‌ها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر می‌کرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمی‌افتد. پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهن‌ها را از او پس بگیرد. اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهن‌ها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهن‌ها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهن‌های تو را در گوشه‌ای از انبار نگه می‌داشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهن‌ها را خورده است.مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیله‌ای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت:  بله، من هم شنیده‌ام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم. دوست بازرگان با خود فکر کرد حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده و تردید را از او دور کنم. بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. اما زمانی که از خانه او خارج می‌شد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت.  دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود، گفت: خدا و گنجشک...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا و گنجشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7amin91d بازدید : 18 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 14:47

بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آن‌ها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر می‌کرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمی‌افتد. پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهن‌ها را از او پس بگیرد. اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهن‌ها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهن‌ها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهن‌های تو را در گوشه‌ای از انبار نگه می‌داشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهن‌ها را خورده است.مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیله‌ای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت:  بله، من هم شنیده‌ام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم. دوست بازرگان با خود فکر کرد حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده و تردید را از او دور کنم. بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. اما زمانی که از خانه او خارج می‌شد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت.  دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود، گفت: خدا و گنجشک...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا و گنجشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7amin91d بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1402 ساعت: 16:23

بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آن‌ها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر می‌کرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمی‌افتد. پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهن‌ها را از او پس بگیرد. اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهن‌ها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهن‌ها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهن‌های تو را در گوشه‌ای از انبار نگه می‌داشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهن‌ها را خورده است.مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیله‌ای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت:  بله، من هم شنیده‌ام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم. دوست بازرگان با خود فکر کرد حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده و تردید را از او دور کنم. بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. اما زمانی که از خانه او خارج می‌شد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت.  دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود، گفت: خدا و گنجشک...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا و گنجشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7amin91d بازدید : 20 تاريخ : جمعه 26 آبان 1402 ساعت: 14:39